|
|
Thursday, 14/11/2024, 7.58.09 PM | |
|
صورتگر پرودگشن |
| Logged in as Guest | Group "Guests" | RSS
|
|
Shahid Yousufi's Biographi & Political and Social Career | Hussain Ali Yousafi (Urdu/Persian: حسین علی یوسفی ) was an ethnic Hazara politician in Balochistan, Pakistan. Yousafi was chairman of the Hazara Democratic Party (HDP) and a member of the Quetta city council. He was assassinated by unknown militants in 2009.
Hussain Ali Yousafi received his masters degree in commerce from the University of Balochistan Quetta in 1985. He was elected chairman of the Hazara Democratic Party in December 2008. Yousafi was twice elected president of the Hazara Student Federation (HSF) 1978 - 1985. Yousafi was also an executive member of Tanzeem-e Nasl-e Nau Hazara Moghol for several years after 1980s. He ran several times as a candidate in Provisional and National Assembly elections. He was also a member of the city council of Quetta from 1983 to 1987. Yousafi visited many countries for his peace mission and political objectives for the Hazara nation.
|
Other academic and creative works
Hussain Ali Yousafi wrote and directed many Hazaragi-language dramas (writing 25 plays), and acted in them as well. He also wrote poetry in Hazaragi. His performance in Radio Pakistan Quetta in Hazaragi time as Peiwand lalai, a segment which is spoken in Hazaragi language. Yousafi wrote several research works on Hazaragi idioms and proverbs in Urdu, Persian and English.
Assassination
Hussain Ali Yousafi was shot by unknown in Quetta on 26 January 2009. His assassination was considered one of the greatest losses to the Hazara community since the 1995 killing of Abdul Ali Mazari by the Taliban in Afghanistan.
Reactions to his assassination Various political leaders from Pakistan, such as Asif Ali Zardari and abroad condemned this political assassination. In reaction, Hazaras and others took part in protests and rallies in different countries. Demonstrations and protests were recorded in Pakistan and Afghanistan, as well as Canada, Australia, Europe, and the United States.
The Hazara Democratic Party organized an All Parties Conference (APC) on 8 February 2009 in Quetta, focused on the restoration of peace and condemnation of Yousafi's killing. The meeting was attended by a wide variety of Pakistani political parties, to include the National Party (Pakistan), Balochistan National Party, and Pakistan Muslim League.
The Hazara Democratic Party announced in a press conference at Quetta Press Club (1 February 2009),
The Party's supreme council has decided on a title for HDP Chairman Hussain Ali Yousafi: Shaheed Chairman (Martyr Chairman) for his historic political and social services.
|
|
|
استاد شهيد عبدالعلي مزاري، فرزند شهيد حاجي خداداد، در سال 1326 هجري شمسي، در قريه نانوايي چهار کنت از توابع ولايت بلخ باستان؛ در يک خانواده متدين و زراعت پيشه ديده به دنيا گشود. تحصيلات اوليه و ابتدائيه اش را در مدرسه نانوايي تکميل کرد و در دنيايي از محروميت و فقر، با درد ها و رنجهاي مردمش آشنا شد. در همان مدرسه بود که علامه شهيد سيد اسماعيل بلخي را ملاقات کرد و از آن به بعد نشست ها و ملاقات هاي زيادي تا آخرين سال هاي زندگي شهيد بلخي، ميان اين دو آيينه دار همت ها و هدايت ها، تکرار شد و مزاري بزرگ از روح شوريدهء آن شمس شعر و شمع درد، شعله ها گرفت و شررها آموخت و به طوفان و تلاطم پيوست!
دوره مبارزه خوي عدالت خواهي و مبارزه عليه ظلم از همان طفوليت در وجود شهيد مزاري نهفته بود امّا در حقيقت مي توان گفت كه دوره مبارزه شهيد مزاري از دوران عسکري، كه از سال 1348 الي 1350 در پکتيا سپري كرد و به تنبيه گاه عسکران سر کش و متمرد معروف بود، آغاز شد. مزاري در اين برزخ شکنجه و زجر، روح بزرگش پخته و آبديده شد و بعد از دوران عسکري، براي پيش برد اين هدف والا(مبارزه با ظلم و ستم) مجدداً به تحصيل پرداخت اما احساس کرد که مدارس محل، ديگر پاسخگوي روح تشنه و روان شيفته و شگفته اش نيست و ناچار خود را از آغوش يار و ديار بر کند و دل به دست هجرت داد و در بهار 1351 با اخذ پاسپورت، به نجف اشرف رهسپار شد و با زيارت عتبات عاليات و بررسي اوضاع علمي و سياسي حوزات عراق، به ايران آمد و با اقامه در قم، تا سال 1355 با جديت و تلاش، طي پنجسال، دروس سطح حوزه را به پايان رساند! پس از اتمام تحصيل در حوزه قم، با سفر مجدد به عراق و ديدار با شخصيت هاي مبارز علمي و سياسي، به ايران بر گشت و در مرز ايران توسط \"ساواک\" (سازمان جاسوسي شاهنشاهي ايران) دستگير و در زندان مورد شکنجه و تعذيب قرار گرفت. چنانچه خود در خاطراتش مي گويد: \"روزي سيگار روشني را روي صورتم خاموش کردند، به اميد اينکه يک آخ بگويم. ولي تا آخر، چشم در چشم آنها دوخته و ساکت و صبور ماندم تا شخصيت يک طلبه افغاني را خرد نتوانند!\" بعد از چهار ماه که از شکنجه گاه رهايي يافت وارد مرز شد، با بدن مجروح و لباس پاره پاره به کابل آمد و ضمن ديدار با شخصيت هاي مبارز کابل، به مزار شريف رفت و کتابخانه يي را تشکيل داد و تا زمان کودتاي 7 ثور، در رشد سياسي و شکوفايي فکري و فرهنگي مردم نقش بزرگي ايفا نمود! با کودتاي 7 ثور در سال 1357 که در داخل زمينه کار و فعاليت باقي نماند، بار ديگر از وطن به سوي نجف هجرت کرد، بعد به سوريه رفت و از آنجا به پاکستان آمد و بالاخره واپس به کشور مراجعت نمود. آنروزها، اوضاع کابل به شدت اختناق آلود بود، علما و دانشمندان تحت تعقيب و شکنجه قرار داشتند، ناچار به پاکستان بر گشت و به ايران رفت اما روح نا آرامش، بار ديگر او را به سوي وطن کشاند و در اوايل سال 1358 به داخل کشور آمد و در کوهسار جهاد خونبار و پر افتخار وطن، پيشاهنگ مقاومت ملي عليه دشمنان ايمان و آزادي گشت و سر زلف نگار انقلاب را در دست گرفت و دوش به دوش دهها رزمنده مجاهد ديگر، در خط خون و خطر گام نهاد و مردانه ايستاد و به رزم و جهاد پرداخت تا جايي که در يکي از نبرد ها، شانه خود را ديوار سنگر مجاهدان و همرزمان جهادش قرار داد که از اثر فير مداوم ماشيندار، به شنوايي ايشان آسيب رسيد سالهاي جهاد سالهاي اوايل جهاد، سال هاي خون و خطر، سالهاي آتش و انفجار، سالهاي شهادت و جانبازي، سالهاي تشنگي و گرسنگي و سالهاي سخت مقابله ايمان و آهن بود! و مزاري شهيد، قهرمان همهء اين داستانها؛ در دفاع از اسلام، از حاکميت ملي، از تماميت ارضي کشور و از استقلال وطن، سنگر به سنگر، کوه به کوه و بيشه به بيشه، با دشمنان آزادي و استقلال کشور رزميد و همچون عقاب کهنسال، قله به قله صخره هاي مقاومت کوهسار صفحات مرکزي و شمال را زير بال گرفت و به ياران و همرزمان جهادش، استواري و ايستادگي آموخت و براي تحکيم پايه هاي جهاد و استمرار مقاومت، بارها به خارج از کشور رفت و آمد کرد و مرزهاي طولاني را پياده پيمود و \"اعدوا لهم ما استطعتم من قوه\" را خصال و امتثال بخشيد! * تلاش مزاري براي اتّحاد و همبستگي در بين مجاهدين بهار سال 1365 با توجه به اوضاع و شرايط ملي و بين المللي در ارتباط با جهاد و مجاهدين مسلمان افغاني و بر اساس ضرورت ها و مصلحت هاي سياسي و اجتماعي مردم و مجاهدين در داخل و خارج کشور، استاد شهيد، با درايت و درکي که داشت، انديشه وحدت ملي را در صفوف جهاد به جريان انداخت و جهت نجات از جنگهاي ناجايز داخلي و تمرکز نيروهاي متشتت جهادي در صف واحد عليه دشمن اشغالگر، حزب وحدت اسلامي را تاسيس کرد و با ياري و هماهنگي ديگر رهبران و فرماندهان جهادي، کليه جناحها و جريانها را به آن دعوت کرد و بعد از ماه ها تلاش پيگير و شنيدن هر گونه توهين تحقير، بالاخره با اراده متين و آهنينش، به همه مشکلات و ناملايمات غالب شد و حزب وحدت اسلامي را در داخل کشور، با انحلال احزاب جهادي در صفحات مرکزي و شمال، رسما تشکيل داد و در تابستان 1368 در مرکز باميان ميثاق وحدت و برادري را با موفقيت به امضا رساند! استاد شهيد پس از تحکيم پايه هاي وحدت اسلامي در داخل، زمستان همان سال در راس هيئتي مرکب از سران احزاب شيعي، براي انسجام نيروهاي سياسي و جهادي و ادغام دفاتر احزاب، رهسپار جمهوري اسلامي ايران گشت و ضرورت تشکيل حزب وحدت اسلامي را براي مهاجرين و مسئولين جهاد در خارج از کشور، طي محافل و جلسات مختلف بيان کرد و با جديت و قاطعيت وصف ناپذير، دفاتر اين حزب را در ايران و پاکستان و چندين کشور ديگر به طور رسمي فعال ساخت و بعنوان يک چهرهء دردمند و دلسوز، در دل مردم جاي گرفت و نام آشنايش ورد زبانها گشت و عطر گفته هاي قاطع و نگاه نافذش، در رواق دلها و ديده هاي مردمش، زنده تر از نسيم جاري و باقي ماند و خود، دوباره با هزاران خطر و دردسر، از ريگزارهاي تفتيده و خشکيدهء جنوب غرب، به باميان برگشت؛ در حالي که کنگره سراسري حزب در باميان داير شده و ايشان را غيابا به دبيرکلي حزب وحدت اسلامي افغانستان برگزيده بود! استاد شهيد با استقرار در باميان، تشکيلات حزب وحدت اسلامي را روز به روز جان داد، حيات و حرکت بخشيد، در سطح جهان به رسميت و شهرت رساند، براي آينده کشور، پلانهاي زنده و سازنده طرح کرد و باميان را در محراق توجهات جهان قرار داد؛ تا جائي که زمينه تفاهم جنرالهاي ناراضي رژيم نجيب را از باميان تدارک ديد و با مسئولان و جنرالان شمال، به تفاهم رسيد که در نتيجه اردوي صفحات شمال کشور به مجاهدين پيوست و زمينه سقوط حکومت کمونيستي فراهم شد و رفته رفته در 8 ثور، دولت مجاهدين در کابل استقرار يافت. مزاري در دوره اوّل حكومت مجاهدين با پيروزي جهاد و ورود مجاهدين به کابل، مزاري نيز از باميان باستان به مزار شريف و از آنجا به کابل آمد و با استقبال بينظير تاريخي مردم و مقامات ملي و جهادي، در پايتخت کشور استقرار يافت؛ تا محروميت تاريخي مردم مجاهدش را با حضور در حوزهء حاکميت و ظهور در مرکز تصميم گيري کشور، جبران کند و ميزان سهم گيري حزب وحدت اسلامي را در پيروزي جهاد و سازندگي سرزمينش به نمايش بگذارد. ولي افسوس که اين حضور و ظهور، با پشتوانه قاطعانه و عاشقانه مردم متحد و يکپارچه کابل، حسادت ها و عصبيت ها را بر انگيخت و دشمنان وحدت ملي کشور از داخل و خارج، طرح و توطئه حذف و نفيش را ريختند و طي سه سال اقامتش در کابل، لحظه يي او را آرام نگذاشتند و با تحميل بيش از 27 جنگ خونين و ويرانگر، تمام فرصت ها را از وي گرفتند و تمام توان و امکانش را به دفاع و درمان و خون و زخم و مرگ و ماتم و مصيبت مردم بيدفاعش به مصرف رساندند! کارنامه درخشان سه سال اقامتش در کابل و مقاومت قهرمانانه اش در دفاع از آستان غرور و شرف مردم بزرگ و با وفايش، او را رهبر، پدر و پيشواي دلسوز و بادرايتي در دل مردمش جاي داد که پير و جوان، زن و مرد و کودک و بزرگ با جان و جوان، بر پاي آرمانش ايستادند و از پاره هاي گوشت و تکه هاي استخوان خويش سنگر ساختند و به حمايتش پرداختند؛ اينکه مزاري، چه سر اعظمي در نهاد خويش نهان داشت که مردم فقير و بينوايش، به دور از غم نان و فکر جان و شهادت جوان، رداي کهنه و دستار ژنده اش را بر تخت و تاج ديگران ترجيح دادند و وفاي پردرد و رنجش را بر عطاي پر گل و گنج بيگانگان برگزيدند و تا آخر رهايش نکردند و تنهايش نگذاشتند؛ يک شگفتي مطلق است که تا هنوز نه دوستانش درک کرده اند و نه دشمنانش، کشف ! اين يک استثنا است که آن مظلوميت متهور و متبلور، سه سال همچون نگين در حلقهء کوههاي آتش فشان کابل، زير بارش ميليونها گلولهء خفيف و ثقيل ايستاد و ايستاد و يک کلام به عقب برنگشت و يک گام به نقض وحدت ملي کشور نگفت و يک پيام به نفع خود وضرر ديگران صادر نکرد! آنچه تا جايي مدعاي محبوبيت مزاري درميان مردمش مي تواند قلمداد شود، همان آراستگي گفتار و کردار مزاري، در ايستادگي بر پاي وحدت ملي وطن و تأمين منافع مردم هم ميهن بود. شهادت از آنجايي كه مزاري جان خود را وقف آرمانهاي ملّي و هموطنان خود نموده بود، همواره تلاش مي نمود تا مصيبت را از مردم دور نگه دارد. سر انجام در همين راستا، جهت مذاکره با جنايتکاران طالب که آنروزها در هيئت ملا يک با قرآن خدا به سراغ خلق خدا پيش مي آمدند، با انگشت شماري از ياران و فرماندهان روزهاي خطر و ضررش همچون شهيد ابوذر غزنوي، ابراهيمي بهسودي، سيد علي علوي مزاري، جانمحمد ترکمني، و... رهسپار چهار آسياب شد که طالبان تروريست فرصت طلب، بر خلاف رسم انسانيت و فرهنگ ديرينه و پر پيشنهء افغانيت؛ با اشاره باداران برون مرزي خويش، او وياران باوفايش را به اسارت گرفتند و در 22 حوت 1373 در بد ترين شکنجه ها، وحشيانه و عجولانه به شهادت رساندند و آنگاه با هراس از عواقب آن، براي توجيه روسياهي اين عمل ننگين و شرم آور، پيکرهاي پاک و پاره پارهء آنها را در هليکوپتري گذاشتند و در نزديکي هاي غزني با صحنه سازي و فريبکاري، بر زمين خواباندند وشهيد مزاري و يارانش را به درگيري در درون هليکوپتر، متهم کردند. پيكر پاك پلنگ پير و پر غرور پامير جهاد و مقاومت ميهن كه در کمينگاه حيله و نيرنگ غداران و تبهکاران، با دست و پاي بسته تيرباران شد، در طولاني ترين تشييع تاريخ، از غزني تا بهسود، تا باميان و تا يکاولنگ، صدها کيلومتر، روي دوش مردم داغدار و عزادارش، قريه به قريه از دل درياي بهمن و برف، در شطي از ماتم و الم، پياده حمل شد و از آنجا به بلخ انتقال يافت و سرانجام به تاريخ 7/1/1374 بعد از چهارده روز از شهادتش، در دنيايي از اشک و اندوه، با حضور ده ها هزار انسان حق طلب و عدالتخواه جهان، در شهر مزار شريف، آغشته با عطر خون و شکفته در ستاره هاي زخم، در سينهء چاک وطن و ميهن محبوبش، دفن شد تا در خاک آن تجزيه شود، با سبزه و گياه درآميزد، سرخگل گردد و بهار ذهن و زندگي مردمش را از عطر عشق، از شعر غرور و از شکوه آزادي سرشار کند و با آب و آيينه و آفتاب الفت و آشنايي ببخشد. استاد شهيد عبدالعلي مزاري؛ در لحظه شهادت به پيشواز چهل و هشتمين بهار عمر شريف و شکوفايش، رنجيده از اغيار زشتخوي زمين، وصل دلدار زيبا رو و پر هياهوي آسمان را برگزيد و با شهادتي که آرزوي دل و زيبندهء روح و شايستهء شخصيت شکوهمند وارجمندش بود، رخشان و خونفشان به خدا پيوست و همچون آفتاب، در افقهاي بلند شهادت، کسوف خون گزيد و مصداق: \"رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه\" گشت و به آرزوي ديرينه اش رسيد. |
|
| |